داستان به مناسبت شهادت امام علی (ع) برای کودکان

داستان شهادت امام علی (ع) برای کودکان

امام علی (ع) امام اول ما شیعیان است. این امام بزرگوار با کودکان رفتار بسیار خوبی داشته و برای یتیمان همانند پدری مهربان بوده است. در ادامه چند داستان کودکانه درمورد امام علی (ع) برای شما عزیزان آورده ایم که امیدواریم لذت ببرید.

داستان کودکانه کمک حضرت علی (ع) به فقرا

مرد فقیری نزد حضرت علی (ع) رفت تا کمی درددل کند. کودکان این مرد از شاخه‌ درخت خرمای همسایه، که به خانه‌شان راه پیدا کرده بود، خرما می‌چیدند و این کار سبب عصبانیت مرد همسایه می‌شد.

حضرت علی به نزد مرد همسایه رفت تا به طریقی رضایت او را جلب کند تا اجازه دهد کودکان مرد فقیر روزی چند خرما از درخت بچینند اما مرد همسایه به هیچ‌وجه راضی نشد.

سرانجام حضرت علی پیشنهاد داد که نخلستان ارزشمندش را با خانه‌ی کوچک مرد همسایه تعویض کند. مرد همسایه شگفت‌زده شده بود، پیشنهاد را پذیرفت و دلیل این کار را از حضرت پرسید.

امام فرمود: دلم می‌خواهد کودکان این مرد شاد باشند و بی‌ترس از درخت، خرما بچینند و بخورند. سپس حضرت علی (ع) به پدر کودکان فرمود: این خانه را به تو می‌بخشم به این‌جا اسباب‌کشی کن و بگذار کودکانت با خیال راحت خرما بچینند، بگذار این نخل، دل کودکانت را شاد کند.

 

داستان زندگی حضرت علی (ع) کودکانه

روزى در کوچه‏ هاى کوفه به تنهائى راه مى ‏رفت، همانند همه مسلمین در کمال سادگى با نرمى و آرامش و همه‏ جا را زیر نظر داشت، چون مسئول بود و نقش رهبریت جامعه را ایفا مى ‏کرد،

در راه زنى را ملاحظه فرمود که مشک آب بر دوش و ازنفس افتاده، به آرامى نزدیک آمد و آن زن را خسته و رنجیده خاطر یافت، مشک آب را بدوش گرفت تا زن مقدارى استراحت کند،

در راه جویاى احوال آن زن شد؟ زن عرضه داشت: شوهرم در یکى از جنگها در سپاه على بن ابى طالب شهید شد، حال من و چند کودک یتیم، بدون سرپرست مانده و آهى در بساط نداریم.

امام على علیه السلام برگشت و آن شب را تا سپیده صبح به ناراحتى گذراند. صبح زنبیل طعامى با خود برداشت و به طرف خانه زن روان شد. بین راه، کسانى از حضرت درخواست مى کردند زنبیل را بدهید ما حمل کنیم.

حضرت مى فرمود: روز قیامت اعمال مرا چه کسى به دوش مى گیرد؟ به خانه آن زن رسید و در زد. زن پرسید: کیست ؟ حضرت جواب دادند: کسى که دیروز تو را کمک کرد و مشک آب را به خانه تو رساند، براى کودکانت طعامى آورده، در را باز کن!

زن گفت: خداوند از تو راضى شود و بین من و على بن ابیطالب خودش حکم کند. حضرت وارد شد، به زن فرمود: نان مى پزى یا از کودکانت نگهدارى مى کنى؟

زن گفت: من در پختن نان تواناترم، شما کودکان مرا نگهدار! زن آرد را خمیر نمود. امام على علیه السلام گوشتى را که همراه آورده بود کباب مى کرد و با خرما به دهان بچه ها مى گذاشت.

با مهر و محبت پدرانه اى لقمه بر دهان کودکان مى گذاشت و هر بار مى فرمود: از خدا بخواهید که على را ببخشد.

خمیر که حاضر شد امیرمؤمنان علیه السلام تنور را هیزم کرد و شعله ور ساخت و چهره مبارک خود را نزدیک مى ‏آورد و به خود خطاب مى ‏کرد: یا على آتش دنیا را مى بینی چه سوزان است! بدان که آتش آخرت بسیار سوزان ‏تر است.

در این میان یکى از زنان همسایه که امام را می شناخت، وارد شد و به مادر کودکان نهیب زد: واى بر تو! می دانى این آقا کیست؟! این پیشواى مسلمین و زمامدار کشور، على بن ابى طالب علیه السلام است.

زن که از گفتار خود شرمنده بود با شتاب زدگى گفت: یا امیرالمؤمنین! از شما خجالت مى کشم، مرا ببخش !

اما حضرت با تواضع و فروتنى زیادى فرمودند: شما ببخشید که تا کنون مشکلات شما را حل نکرده بودم، از درگاه خدا بخواهید که على را مورد عفو و بخشش خود قرار بدهد.

داستان امام علی (ع) به زبان کودکانه

عصر خلافت امام على علیه السلام بود. مردى ایرانى از همدان و حلوان (شهرى نزدیک بغداد) مقدارى عسل و انجیر براى امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه آورد.

امام هماندم دستور داد کودکان یتیم را حاضر نمایند. کودکان یتیم را حاضر نمودند، آن حضرت سر مشک هاى عسل را در اختیار آنها قرار داد تا از آن عسل ها بخورند، سپس آن عسل را در میان ظرف ها ریخت و بین مردم تقسیم نمود.

به حضرت اعتراض کردند که چرا اجازه مى دهید یتیمان خود از سرظرف ها بخورند؟ حضرت فرمود: ان الامام ابوالیتامى و انما العقتهم هذا برعایة الاباء؛ امام پدر یتیمان است و باید به عنوان پدر به فرزندان خود اجازه چنین کارى را بدهد تا آنان احساس یتیمى نکنند.

اشتراک گذاری :

مقالات مرتبط
دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *